منتظر
مهدی جان شهر را چراغ باران میکنم تا که بیایی…..اللهم عجل لولیک الفرج
مهدی جان شهر را چراغ باران میکنم تا که بیایی…..اللهم عجل لولیک الفرج
سه دسته از ادمها را هیچ گاه از یاد نبرید……اول:کسانی که در سختی ها یاریتان کردند….. دوم کسانی که درسختی ها تنهایتان گذاشتند… سوم:کسانی که درسختی هاگرفتارتان کردند.(نعمت الهی)
عکس اول را در آورد: این پسر اولم محسن است! عکس دوم را گذاشت روی
عکس محسن: این پسر دومم محمد است، دوسال با محسن تفاوت سنی داشت! عکس
سوم را آورد و گذاشت روی عکس محمد؛ رفت بگوید این پسر سوم…
سرش را بالا آورد، دید شانه های امام(ره) دارد می لرزد…
امام(ره) گریه اش گرفته بود…
فوری عکس ها را جمع کرد زیر چادرش و خیلی جدی گفت: چهارتا پسر دادم که اشکتو نبینم…
خدایا کمک کن چترِ گناه را در بارانِ رحمتِ ]رمضان و غیر[ رمضانت بسته نگه داریم …
آری ؛ چترها را باید بست ، زیر باران باید رفت …
منبع یکـ گیله مرد
و افسوس ، از ماه باران چند صباحی بیش نمانده است …
سلام فرا رسیدن ماه مبارک ماه مبارک بر همه ی شیعیان مبارک باد
`پیش بسوی خدا مسافرین عزیز لطفا در حال حرکت از انجام هر گونه گناهی خودداری کنید با تشکر از مخلصین در گاه حق
vvvvv
نوجوانیمان را مقایسه کنیم
مادر بهش گفت: ابراهیم، سرما اذیتت نمی کنه؟ گفت: نه مادر، هوا خیلی سرد نیست. هوا خیلی سرد بود، ولی نمی
خواست ما را توی خرج بیندازد. دلم نیامد؛ همان روز رفتم و یک کلاه برایش خریدم. صبح فردا، کلاه را سرش کشید
و رفت. ظهر که برگشت، بدون کلاه بود! گفتم: کلاهت کو؟ گفت: اگر بگم، دعوام نمی کنی؟ گفتم: نه مادر؛ مگه
چیکارش کردی؟ گفت: یکی از بچه های مدرسه مون با دمپایی میاد؛ امروز سرما خورده بود؛ دیدم کلاه برای اون
واجب تره.
برچسب ها : داستان های کوتاه از شهدا, شهید ابراهیم امیر عباسی, داستان های کوتاه شهدا, شهدای یا زهرا
درسنگرهای به جا مانده از بعثی ها مستقر شدیم، فرصت را غنیمت شمرده و از یکی از برادران، قرآنی را گرفتم و به آن تفأل زدم.
سوره ی مبارکه ی فرقان آمد، آیه ی راجع به مرگ زندگی بود و از اینکه مردن و حیات به دست خداوند است.
در این موقع موشک یکی از هلی کوپترهای دشمن به سمت سنگر ما شلیک و منفجر شد. تمام گونی های پر از خاک سنگر به سر و روی ما ریخته شد. با اینکه موشک زیر سنگر ما عمل کرده بود، اما به هیچ یک از از ما آسیبی نرسید.
_یکی از مشکلات عملیات در هور این بود که دشمن با کمین هایی که در هور ایجاد کرده بود، با کوچک ترین حرکتی که از طرف بچه ها صورت می گرفت، مانند اثر رفت و آمد قایق ها و یا حرکت غواص ها که نی ها را به صدا در می آورد، دشمن پی به حرکت ما می برد. این مشکل در شب های عملیات صد برابر می شد، چون حرکت و رفت و آمد آن همه غواص و قایق قطعاً در هور برای دشمن ایجاد حساسیت می کرد. اما در شب عملیات «عاشورای 4» امداد الهی عجیبی اتفاق افتاد. و آن این بود که همزمان با حرکت غواصان و موج اول (اولین گروه عمل کننده) ناگهان تمامی قورباغه ها و موجودات هور با همدیگر شروع به سر و صدا کرده و حساسیت ها را خنثی کردند!
این امداد عجیب طوری بچه ها را دلگرم کرد که غواص ها – که در مواقع عادی آرام فین می زدند تا در جریان آب تغییر ایجاد نشود – در آب شیرجه می رفتند!
برچسب ها : داستان های کوتاه از شهدا, داستانک شهدای گمنام, داستان های کوتاه شهدا, شهدای یا زهرا
ما را ز خاندان کرم آفریدهاند
یک موج، از تلاطم یَم آفریدهاند
ما را فدائیان پسرهای فاطمه(س)
“ما را شهید میر و علَم آفریدهاند”
هر یک ز ما حریف دو صد لشکر یزید!!
(زین رو ز شیعه عده ی کم آفریدهاند)
دجّال ها و حرمله ها را مهاجم و …
… ما را “مدافعان حرم” آفریدهاند ….
صبرم از کاسه دگر لبریز است
اگر این جمعه نیاید چه کنم ؟!
آنقدر من خجل از کار خودم
اگر این جمعه بیاید چه کنم ؟!
اللهم عجل الولیک الفرج